من درون باغ بودم
در کنار طاق بودم
یک دفعه از جا پریدم
خواب بود ، هرچه دیدم
چند ترانه من سرودم
خانه بودم ، باغ بودم
عاقلی در خانه
مست در میخانه بودم
عقل داشتم یا که نه
دیوانه بودم
یک فرشته خنده ای کرد
چشم ز جان شرمندگی کرد
باد آوازی سرود و
در نگاهم راز بود و
یک فرشته با دلم همراز بود و
در مسیر عشق یک آغاز بود
من گامهایم کوچک و
وزنم چو پرها شد سبک
نزدیک رفتم آن فرشته اخم کرد
تندر شد و رفت و
به جانم رحم کرد
بر روی فرش رزها نشست
بر شانه کفترها نشست
این منظره گفتش به من
خانه کجا ،
دشت و دمن
دریا و رودخانه کجا
رویا کجا
فکرت کجا
این همه رویا تمامش کن
کنون بیدار شو
این همه رویا تمامش کن
کنون بیدار شو
کاش می شد،
که حقیقت بود رویای دلم
ظهر می شد در کنار سفره
یار خوشگلم
روزها آید پس از شبهای تار
این همه رویا تمامش کن بشو بیدار یار
این همه رویا تمامش کن بشو بیدار یار
بشو بیدار یار
بشو بیدار یار
آمده لبخند از رویا به لب
می کنم لبخند حفظش روی لب
آن طرف رویا این ور واقعی
می دهد خورشید نور و اگهی
آسمان خورشید نورانی کند
رقص گلها را تماشا می کند
می کند با دست زمین را لمس باز
نور خورشید به مثل دست ناز
من در حقیقت در جنون بودم
نه رویای پری
گفت : آن دو چشمان پری
کی تو ز خوابت می پری
این همه رویا تمامش کن
کنون بیدار شو
این همه رویا تمامش کن
کنون بیدار شو
---------------
حجت بقایی
دی ماه 1402
(( انوشا که باشد می نویسم ))
Poetry : It was a sweet dream
poet : hojjat baqaee
Iranian Writers and Poets Association
2024(Anoosha)
:: بازدید از این مطلب : 1629
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0